شدم تک منظوره! در روز یک کار می کنم...می خونم، می خونم و می خونم...همش هم کتاب درسی!
دلم برا کتاب فارسی تنگ شده.

--------
من هر روز صبح که میام سر کار این واقعیت را می خونم که یادم نره کی هستم و چرا هستم و ...

خلاصه داستان: یک آقایی با موتور می خوره زمین و از همه صورتش فقط یک چشم می مونه...این آقا با همسرش و دوتا (یکی؟) بچه اش یه جایی تو کرج زندگی می کنه اما به خاطر صورتش (و البته پاهاش) نمیتونه از خونه بره بیرون و کار کنه. الآن با یه مقدار پول (80000 تومان)که بیمه می ده زندگی می کنند.
خرج جراحی صورت هست پنجاه میلیون.
شماره حساب و آدرس را هم من دارم هم این آقا که واقعیت را اینترنتی کرده.